خیلی وقته وبلاگم ساکت مونده. الان می خوام این سکوت سنگینو بشکنم و باز بنویسم.
امروز از طرف مدرسه به ارگ کریم خان و موزه ی پارس رفتیم. ارگ کج شده بود و داشت می ریخت.
موزه برای من خیلی جالب بود. کریم خان زند را دیدم که بر روی تختش نشسته بود. شمشیر کریم خان رو که به او هدیه کرده بودن دیدم. یک فرانسوی دیدم که خدمتکار کریم خان بوده. خدمات زیادی به کریم خان کرده بود. وزیر جنگ را دیدم، وزیر مالیات هم بود. دوستم سامانیان فرد می گفت:((این ها آدم هستند یا خشک شده اند؟خیلی مثل آدمای واقعی هستند! میوه ها هم واقعی اند.)) من گفتم :((این میوه ها واقعی نیستند.))
بعد به موزه ی پارس رفتیم. اونجا جایی بود که قبلا مهمونای خارجی و تازه واردا رو می آوردن. که شمشیر کریم خان، کلاه و لباس و مهمات جنگی او دیده می شد. همچنین قرآن بزرگ و کوچک و از همه مهم تر قرآنی بزرگتر از همه بود. طلسم هایی هم بود که شکل های مختلفی داشتند. یه نوشته ای از خورشید پرستا هم بود. که کتاب آسمونیشون بود.
داخل موزه پارس قبر کریم خان زند را دیدیم. که البته کریم خان رو جای دیگه ای خاک کرده بودن. که آقا محمد خان قاجار می یومده لگد به قبرش می زده مرتب و می رفته. بخاطر همین اسکلتشو آوردن تو موزه خاک کردن.
وقتی وارد حیاط موزه شدیم جای سرسبز و قشنگی بود.
|