امسال یه روز رفتیم کارخونه ی بستنی دایتی.جاتون سبز خیلی خوش گذشت.
روزهای پر خاطره و خوبی داشتم این روزا.
دیشب از حدود ساعت 7 خوابیدم تا صبح. همه ی درس و مشقم مونده بود. خسته شدم بس که خوابیدم. امروز موقع رفتن توی سرویس خوب نبود. من می خواستم عکسای جومونگو نگاه کنم. ولی همش پاره شد. اما بعدش توی مدرسه اتفاق خوبی افتاد. توی دفتر مشقم 10 صفحه دیکته نوشته بودم. خانم معلم بهم گفت آفرین اونقدر این آفرینو خوب و قشنگ گفت که من از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم
زنگای تفریح دوست دارم بازی کنم. اما بازی امروزمون اصلا خوش نگذشت.
|