امسال کلاس چهارم هستم. یه ماه اول سال به محض این که می رسیدم خونه مشقامو می نوشتم و بعدش راحت بودم. به مرور زمان دیگه زیاد زود نمی نوشتم. یه عالمه مشق ریخته بود روی سرم. از همه چی: ریاضی تاریخ جغرافی علوم بنویسیم دیکته انشاء . آخه من به کدومش می رسیدم؟ مگه من چند نفرم؟
آذرماه بود که فهمیدم قراره یه خواهر یا یه برادر گیرم بیاد. اولش خوشحال بودم. اما بعدش می ترسیدم دیگه مامان منو دوست نداشته باشه و همش به اون توجه کنه. آخه مامان زیتاد حالش خوب نبود و بهم دیگه توجه نمی کرد و مثل قبل باهام بازی نمی کرد. 6/12/1390 بود که مامان فیلم سونوگرافیه نی نی رو بهم نشون داد. نی نی رو که دیدم خوشم اومد. چند باریم حرکتشو حس کردم. حالا خیلی دوستش دارم. باهاش حرف می زنم و براش لالایی می گم.
دیگه از مدرسه و مشق و درس خسته شدم. کاش زودتر عید نوروز می رسید.
|